ice cream

ساخت وبلاگ

امکانات وب

خاتمیت و مهدویت

مفهوم خاتمیت :

یكی از القاب آن بزرگوار خاتم الانبیاء است. و خاتم به فتح تا یا به كسر تا، از نظر معنی تفاوتی ندارد و هر دو بمعنی تمامیّت و پایان هر چیزی است. از این نظر، عرب به انگشتر، خاتم به فتح تا می گوید چون انگشتر در آن زمان، مهر و به منزلة امضای افراد بوده است و چون نامه ای را می نوشتند آخر آن را مهر می كردند. جای مهر انگشتر، آخر نامه بود و نامه با آن ختم می شد. خاتمیت پیامبر گرامی در اسلام از ضروریات است و هر كه مسلمان است، می داند كه پیامبر گرامی خاتم انبیا است و بعد از او تا روز قیامت پیامبری نخواهد آمد.

سرّ خاتمیت را در دو چیز می توان یافت:

1- دین اسلام با فطرات انسانها كاملاً مطابق است.

2ـ دین اسلام  جامع الاطراف است و می تواند در هر زمانی و در هر مكانی و د رهر حالی جوابگوی جامعة بشریّت باشد. اسلام مدّعی است كه هر چه جامعة ‌بشریت از نظر دین احتیاج داشته گفته است. 

وقتی چنین باشد، آمدن دین دیگری پس از اسلام لغو و بیهوده است. به عبارت دیگر، آمدن دین پس از دین دیگری به واسطة چند چیز است :

1ـ اینكه آن دین نتواند جامعه را اداره كند و ویژة برخی از زمانها باشد، و این محدودیّت چنانچه گفته شد در اسلام نیست. دلیل واضح آن مرجعیّت در اسلام است. شما نمی توانید فقه جامع الشرایطی را پیدا كنید كه مطلبی از دین از او سؤال كنید و او در جواب بماند.

2ـانحراف یا تحریفی در دین قبلی پیدا شود. چنانچه دین نصرانیت و یهودیّت به اقرار خود آنان چنین است. این نقیصه در اسلام نیست و پروردگار عالم متعهد است كه اسلام از این گونه نقایص مصون بماند.

3ـ  زمینه اقتضایی برای آن دین باقی نماند. مثلاً، اگر دینی به اقتضای زمان به معنویات زیاد اهمیّت داده باشد تا در آنان تعادل ایجاد شود، وقتی حال تعادل پدید آمد آن دین خود از میان رفتنی است. تصوّر این مطلب در اسلام غلط است زیرا چنانچه گفتیم اسلام دینی است كه با فطرت انسان صد در صد مطابقت دارد و همان طور كه به معنویات اهمیّت داده است به همان مقدار به مادیات نیز اهمیت داده است .

این خلاصه ای از بحث خاتمیت بود، و پوشیده نیست كه بحث خاتمیت بحثی مفصل و علمی است كه در فراخور این نوشته نیست. ما در اینجا به همین مقدار اكتفا می كنیم.

اساس خاتمیت :

اساسا مساله خاتمیت‏خود یك مساله‏اى‏است كه با زمان ارتباط دارد. نسخ شدن یك شریعت و آمدن شریعت‏دیگر به جاى آن، فقط و فقط به زمان بستگى دارد و الا هیچ دلیل دیگرى‏ندارد. همه علما این را قبول دارند كه رمز اینكه یك شریعت تا یك موقع‏معینى هست و بعد، از طرف خدا نسخ مى‏شود، تغییر پیدا كردن اوضاع‏زمان و به اصطلاح امروز مقتضیات زمان است. بعد این سؤال پیش مى‏آیدكه اگر اینطور باشد، پس باید همیشه با تغییر مقتضیات زمان شریعت موجودتغییر بكند، بنابر این هیچ شریعتى نباید شریعت‏ختمیه باشد و نبوت نبایددر یك نقطه معین ختم بشود. جواب این سؤال را دیشب عرض كردیم كه كسانى كه‏این سؤال را مى‏كنند در واقع دو چیز را با یكدیگر مخلوط مى‏كنند. خیال‏مى‏كنند معناى اینكه مقتضیات زمان تغییر مى‏كند فقط و فقط اینست كه درجه‏تمدن بشر عوض مى‏شود و لذا باید پیغمبرى مبعوث بشود متناسب با آن‏درجه از تمدن یعنى پیشرفت علم و فرهنگ بشر. در صورتى كه اینطورنیست. مقتضیات زمان به صرف اینكه درجه تمدن تغییر مى‏كند سبب‏نمى‏شود كه قانون حتما تغییر بكند. علت عمده اینكه شریعتى مى‏آیدشریعت قبل را نسخ مى‏كند، اینست كه در زمان شریعت پیش مردم استعدادفرا گرفتن همه حقایقى را كه از راه فهم باید به بشر ابلاغ بشود ندارند. تدریجاكه در مردم رشدى پیدا مى‏شود، شریعت بعدى در صورت كاملترى ظاهرمى‏شود و هر شریعتى از شریعت قبلى كاملتر است تا بالاخره به حدى‏مى‏رسد كه بشر از وحى بى‏نیاز مى‏شود، دیگر چیزى باقى نمى‏ماند كه بشربه وحى احتیاج داشته باشد یعنى احتیاج بشر به وحى نامحدود نیست،محدود است، به این معنى كه چه از لحاظ معارف الهى و چه از لحاظدستورهاى اخلاقى و اجتماعى یك سلسله معارف، مطالب و مسائل هست‏كه از حدود عقل و تجربه و علم بشر خارج است‏یعنى بشر با نیروى علم‏نمى‏تواند آنها را دریابد. چون علم و عقل قاصر است وحى به كمك مى‏آید.دیگر لازم نیست كه بینهایت مسائل از طریق وحى به بشر القا بشود. حداكثرآن مقدارى كه بشر به وحى احتیاج دارد، زمانى به او القا مى‏شود كه اولاقدرت و توانائى دریافت آن را داشته باشد و ثانیا بتواند آن را حفظ ونگهدارى كند. اینجا مساله‏اى هست كه باید آن را در دنبال این مطلب‏عرض بكنم و آن اینست كه یكى از جهات احتیاج به شریعت جدید اینست‏كه مقدارى از حقایق شریعت قبلى در دست مردم تحریف شده و به شكل‏دیگرى درآمده است. در حقیقت‏یكى از كارهاى هر پیغمبرى احیا و زنده‏كردن تعلیمات پیغمبر گذشته است‏یعنى قسمتى از تعلیمات هر پیغمبرى‏همان تعلیمات پیغمبر پیشین است كه در طول تاریخ در دست مردم مسخ‏شده است، و این، تقریبا مى‏شود گفت كه لازمه طبیعت بشر است كه در هرتعلیمى كه از هر معلمى مى‏گیرد، كم و زیاد كند، نقص و اضافه ایجاد مى‏كندو به عبارت دیگر آن را تحریف مى‏كند. این مساله را قرآن كریم قبول دارد،تجارب بشر هم به درستى آن شهادت مى‏دهد. مثلا خود قرآن كریم كه آمدتورات و انجیل را نسخ كرد ولى قسمتى از تعلیمات آنها را احیا و زنده نمود، یعنى بعد از آنكه به دست مردم مسخ شده بود قرآن گفت نه، آنكه تورات یاانجیل واقعى گفته است این نیست كه در دست این مردم است، این است كه‏من مى‏گویم، این مردم در آن دست برده‏اند. مثلا همین موضوع ملت‏ابراهیم، طریقه ابراهیم كه در قرآن آمده است. قریش خودشان را تابع‏ابراهیم حساب مى‏كردند ولى چیزى كه تقریبا باقى نمانده بود، تعلیمات‏اصلى ابراهیم بود. عوض كرده بودند، دست برده بودند، یك چیز من درآوردى شده بود قرآن اینطور بیان مى‏كند:«ما كان صلوتهم عند البیت الا مكاء و تصدیة‏» (2) ابراهیم نماز را واجب كرده بود. نماز او واقعا عبادت بوده‏است. عبادت یعنى خضوع در نزد پروردگار، تسبیح و تنزیه و تحمیدپروردگار. حالا اگر نماز ابراهیم از لحاظ شكل ظاهر فرقى داشته باشد با نمازما، مهم نیست ولى مسلم نماز ابراهیم نماز بوده است‏یعنى آنچه كه در نمازهست، نوع اذكار، نوع حمدها، نوع ثناها، ستایشها، خضوعها اظهار ذلتها،تسبیحها و تقدیسها در آن بوده است. اینقدر در این عبادت دخل و تصرف‏كرده بودند كه در زمان نزول قرآن نماز را به شكل سوت‏كشیدن یا كف‏زدن‏درآورده بودند. پس یكى از كارهائى كه هر پیغمبرى مى‏كند احیاء تعلیمات‏پیغمبران پیشین است. لهذا قرآن راجع به ابراهیم (ع) مى‏گوید:«ما كان ابراهیم یهودیا و لا نصرانیا و لكن كان حنیفا مسلما» (3) یهودیها مى‏گفتند همین طریقه‏اى را كه ما داریم و اسمش یهودى‏گرى است، ابراهیم داشت. نصرانیها مى‏گفتند طریقه ابراهیم همین است كه ما الآن‏داریم. یعنى اینكه ما داریم، همان است منتها كامل شده است و نسخ‏كننده‏طریقه ابراهیم است. در آیه دیگر مى‏گوید:«شرع لكم من الدین ما وصى به نوحا»تشریع كرد براى شما دینى را كه در زمان نوح به آن توصیه شده بود«و الذى اوحینا الیك و ما وصینا به ابراهیم و موسى و عیسى‏»این دینى كه براى شما توصیه شده است، همانست كه به نوح توصیه شده وهمانست كه به تو وحى شده و همانست كه به ابراهیم و موسى و عیسى‏توصیه شده است‏«ان اقیموا الدین و لا تتفرقوا فیه كبر على المشركین ما تدعوهم الیه‏» (4) توصیه شد كه همین دین را اقامه‏بكنید. (یعنى دین همان دین است، یك راه است)تشتت پیدا نكردند مگربعد از آنكه مى‏دانستند ولى روى هواپرستى این تفرقه‏ها را ایجاد كردند.یعنى این رشته‏هاى مختلف را دست مردم ایجاد كرده است، اگر ساخته‏هاى‏مردم را حذف بكنید. مى‏بینید تمام اینها یك دین است، یك ماهیت‏است، یك طریقت است. غرض این جهت است كه یكى از كارهاى انبیاءاحیاء اصل دین است كه اصل دین از آدم تا خاتم یكى است. البته فروع‏مختلف است. هر پیغمبرى كه مى‏آید یكى از كارهایش پیرایش است‏یعنى‏اضافات و تحریفات بشر را مشخص مى‏كند حالا اینجا یك سؤال پیش‏مى‏آید: آیا این خاصیت (تحریف دین) از مختصات بشرهاى قبل از خاتم‏انبیاء است‏یا بشرهاى دوره‏هاى بعد هم این طبیعت را دارند یعنى در دین‏خودشان دخل و تصرف مى‏كنند خرافات اضافه مى‏كنند؟ مسلم طبیعت‏بشر كه عوض نشده است. بعد از پیغمبر خاتم هم همین طور است. آن شعرمعروف كه مى‏گویند مال نظامى است و مال او نیست، مى‏گوید:

دین ترا در پى آرایشند در پى آرایش و پیرایشند

بس كه ببستند بر او برگ و ساز گر تو ببینى نشناسیش باز

اگر اینطور نبود، این همه فرق از كجا پیدا شد؟ معلوم است كه بدعت در دین‏خاتم هم امكان‏پذیر است، چنانكه ما كه شیعه هستیم و اعتقاد داریم به‏وجود مقدس حضرت حجة بن الحسن، مى‏گوئیم ایشان كه مى‏آیند «یاتی‏بدین جدید» تفسیرش اینست كه آنقدر تغییرات و اضافات در اسلام پیداشده است كه وقتى اومى‏آید و حقیقت دین جدش را مى‏گوید، به نظر مردم مى‏رسد كه این دین‏غیر از دینى است كه داشته‏اند و حال اینكه اسلام حقیقى همانى است كه آن‏حضرت مى‏آورد. در اخبار و روایات آمده است كه وقتى ایشان مى‏آید خانه‏هائى‏و مساجدى را خراب مى‏كند، كارهائى مى‏كند كه مردم فكر مى‏كننددین جدیدى آمده است. حال آیا از این نظر كه هر پیغمبر، مصلح دین سابق‏هم هست، از نظر احتیاج به مصلح نه از نظر استعداد بشر براى دریافت كامل‏حقایق لازم از طریق وحى مساله خاتمیت چگونه توجیه مى‏شود؟ اینجا بازدو مطلب است. یك مطلب این است كه در اینكه احتیاج به مصلح و اصلاح‏همیشه هست و در دین خاتم هم هست، بحثى نیست‏خود امر به معروف ونهى از منكر اصلاح است. ائمه فرموده‏اند: «و ان لنا فی كل خلف عدولا ینفون‏عنا تحریف الغالین و انتحال المبطلین‏» در هر زمانى، در هر عصرى افرادى‏هستند كه تحریف غلوكنندگان و نسبتهاى دروغ مردمى را كه هدفشان‏خراب‏كردن دین است اصلاح مى‏كنند. در اینكه احتیاج به اصلاح و مصلح‏هست بحثى نیست ولى تفاوت در این جهت است كه در زمان شرایع سابق‏مردم این مقدار قابلیت و استعداد را نداشته‏اند كه افرادى از میان آنها بتوانندجلوى تحریفات را بگیرند و با تحریفات مبارزه كنند. باید پیغمبرى باماموریت الهى مى‏آمد و این كار را انجام مى‏داد از مختصات دوره خاتمیت،قوه اصلاح و وجود مصلحین است كه مى‏توانند اصلاح بكنند، علاوه براینكه مطابق عقیده ما شیعیان یك ذخیره اصلاحى هم وجود دارد كه‏حضرت حجة بن الحسن است و او هم‏احتیاجى نیست كه به عنوان پیغمبر اصلاح بكند بلكه به عنوان امام. امام‏یعنى كسى كه تعلیمات و حقایق اسلامى را از طریق وراثت‏خوب مى‏داندیعنى پیغمبر آنچه را مى‏دانسته است به امیرالمؤمنین گفته است‏خالص‏اسلام در دست‏حضرت امیر بوده است و بعد از او به دست ائمه ما رسیده‏است. احتیاجى به وحى جدید نیست. امام همان چیزى را كه از طریق وحى‏به پیغمبر رسیده است بیان مى‏كند. اینجا مطلبى هست كه باید عرض بكنم.یكى از مسائلى كه در اطراف آن خرافه به وجود آمده است، خود مساله‏احیاء دین است. من یك وقتى در انجمن ماهیانه دینى یك سخنرانى كردم‏تحت عنوان «احیاء فكر دینى‏». آنجا گفتم براى دین مانند هر حقیقت دیگرعوارضى پیدا مى‏شود. در همین شبهاى اول سخنرانى در اینجا عرض كردم‏دین مانند آبى است كه در سرچشمه صاف است، بعد كه در بستر قرارمى‏گیرد، آلودگى پیدا مى‏كند و باید این آلودگیها را پاك كرد. ولى متاسفانه درهمین زمینه افكار كج و معوجى پیدا شده ست‏خوشبختانه از خصوصیات‏دین خاتم است كه مقیاسى در دست ما هست كه اینها را بفهمیم و تشخیص‏بدهیم. راجع به مساله تجدید و احیاء دین از همان قرن دوم و سوم هجرى‏در میان مسلمین (البته اول در اهل تسنن و بعد در شیعیان)فكرى پیدا شده است كه چون در طول زمان براى دین بدعت پیدا مى‏شودو دین شكل كهنگى و اندراس پیدا مى‏كند احتیاج به یك اصلاح و تجدیددارد مانند اتومبیل كه سرویس مى‏شود یاخانه كه سالى یك مرتبه تكانده مى‏شود و مثلا رنگش را عوض مى‏كنند. این‏خاصیت زمان است كه دین را كهنه مى‏كند. گفتند براى این كار خداوند درسر هر چند سال یك نفر را مى‏فرستد كه دین را تجدید بكند چون كهنه‏مى‏شود، گرد و غبار مى‏گیرد و احتیاج به پاك كردن دارد. خدا در سر هر چندسال احتیاج دارد كه دین را نو بكند. این را من در كتابهائى مى‏دیدم، و دیدم‏كه عده‏اى از علماى ما را در كتابها به نام مجدد اسم مى‏برند مثلا مى‏گویندمیرزاى شیرازى مجدد دین است در اول قرن چهاردهم، مرحوم وحیدبهبهانى مجدد دین است در اول قرن سیزدهم، مرحوم مجلسى مجدد دین‏است در اول قرن دوازدهم، محقق كركى مجدد دین است در اول قرن‏یازدهم، همینطور گفته‏اند مجدد دین در اول قرن دوم امام باقر (ع) است،مجدد دین در اول قرن سوم امام رضا (ع) است، مجدد دین در اول قرن‏چهارم كلینى است، مجدد دین در اول قرن پنجم طبرسى است و... مامى‏بینیم علماى ما این مطلب را در كتابهایشان زیاد ذكر مى‏كنند مانند حاجى‏نورى كه در «احوال علما» ذكر كرده است‏یا صاحب كتاب «روضات‏الجنات‏» كه همین مجددها را نام برده است. در وقتى كه مى‏خواستم آن‏سخنرانى «احیاء فكرى دین‏» را انجام بدهم به این فكر افتادم كه این موضوع‏را پیدا بكنم. هر چه جستجو كردم دیدم در اخبار و روایات ما چنین چیزى‏وجود ندارد و معلوم نیست مدرك این موضوع چیست؟ اخبار اهل تسنن راگشتم دیدم در اخبار آنها هم وجود ندارد، فقط در «سنن ادبى داود» یك‏حدیث بیشتر نیست آنهم از ابى هریره نقل شده است به این عبارت: «اان الله‏یبعث لهذه الامة على راس كل مائة من یجدد لها دینها» پیغمبر فرمود خدابراى این امت در سر هر صد سال كسى را مبعوث مى‏كند تا دین این ملت راتازه بكند. غیر از ابى داود كس دیگرى این روایت را نقل نكرده است. خوب‏حالا چطور شد كه شیعه این را قبول كرده است؟ این روایت از آن روایات‏خوش شانس است. این حدیث مال اهل تسنن است. آنها در این فكر رفته‏اندو راجع به این موضوع در كتابها زیاد بحث كرده‏اند. مثلا مى‏گویند اینكه‏پیغمبر گفته است در سر هر صد سال یك نفر مى‏آید كه دین را تجدید بكندآیا او براى تمام شؤون دینى است‏یا اینكه براى هر شانش یك نفر مى‏آید؟مثلا یكى از علما مى‏آید كه در كارهاى علمى اصلاح بكند یكى از خلفا یاسلاطین مى‏آید كه دین را اصلاح كند. (هر چند در اینجا منافع خصوصى به‏میان آمده است كه وقتى در هر قرنى یكى از علما را مجدد حساب كرده‏اند، براى اینكه خلفا را راضى كنند گفته‏اند او وظیفه دیگرى دارد، در هر قرنى‏یك خلیفه هم مى‏آید كه دین را اصلاح كند) مثلا در اول قرن دوم عمربن‏عبدالعزیز بود، اول قرن سوم هارون الرشید بود و... از قرن هفتم به بعد كه‏چهار مذهبى شدند گفتند آیا براى هر یك از این مذاهب باید یك مجددبیاید یا براى هر چهار مذهب یك مجدد؟ گفتند براى هر یك از مذاهب یك‏مجدد، به این ترتیب كه سر هر صد سال، مذهب ابوحنیفه مجدد علیحده، مذهب شافعى مجدد علیحده، مذهب حنبلى مجدد علیحده و... بعد راجع به سایر مذاهب اسلامى بحث‏شد گفتند مذهب شیعه هم یكى از مذاهب است، بالاخره پیغمبرفرموده مجدد هست باید براى همه مذاهب باشد، آن هم یكى از مذاهب‏اسلامى است، خارجیگرى هم از مذاهب اسلامى است، ببینیم در مذهب‏شیعه چه كسانى مجدد بوده‏اند؟ حساب كردند گفتند محمد بن على الباقرمجدد مذهب شیعه است در اول قرن دوم، على بن موسى الرضا مجددمذهب شیعه است در اول قرن سوم، شیخ كلینى مجدد مذهب شیعه است‏در اول قرن چهارم. این را براى هر مذهبى توسعه دادند و حتى براى سلاطین‏هم در هر صد سال یك مجدد حساب كرده‏اند. این فكر به شیعه سرایت‏كرده است. من كتابها را خیلى گشتم. به نظر من اولین كسى كه این فكر را درشیعه وارد كرد شیخ بهائى بود نه به عنوان اینكه این را یك حقیقت بداند وبگوید كه این حدیث درست است، بلكه در رساله كوچكى كه در «رجال‏»دارد وقتى كه راجع به شیخ كلینى بحث مى‏كند مى‏گوید شیخ كلینى چقدرمرد با عظمتى است كه علماى اهل تسنن او را مجدد مذهب شیعه دانسته‏اند.شیخ بهائى یك مرد متبحر بود، از حرفهاى اهل تسنن اطلاعاتى داشت،خواست این را به عنوان فضیلتى از شیخ كلینى ذكر كند نه اینكه این حدیث،حدیث درستى است. گفته است‏شیخ كلینى آنقدر عظمت دارد كه اهل‏تسنن به حرفش اعتماد دارند و او را مجدد مذهب شیعه دانسته‏اند. دیگران‏هم كه رجال نوشته‏اند حرف شیخ بهائى را نقل كرده‏اند، كم‏كم خود شیعه‏هم باورش آمده كه این حرف، حرف درستى است. بعد در دوره‏هاى صدسال و دویست‏سال بعد از شیخ بهائى، در قرون دوازدهم و سیزدهم (كه به‏عقیده من ما دوره‏اى منحطتر از این دوقرن نداریم، یعنى اگر بخواهیم بدانیم كه معاریف شیعه و كتابهائى از شیعه‏در چه زمانى از همه وقت بیشتر انحطاط داشته یعنى سطحش پائین‏تر بوده‏قرن دوازدهم و سیزدهم است.) افسانه‏سازها این حدیث را به صورت یك‏حدیث واقعى در نظر گرفته و بدون اینكه خودشان بفهمند كه ریشه این‏حدیث كجاست، نشسته‏اند باقى دیگرش را درست كرده‏اند. اهل تسنن تاشیخ كلینى آمده بودند، اینها همینطور آمده‏اند تا رسیده‏اند به اول قرن‏چهاردهم. گفتند میرزاى شیرازى مجدد مذهب شیعه است در اول قرن‏چهاردهم. حالا این مدركش چیست معلوم نیست. از همه مضحكتر اینست‏كه حاج میر ملاهاشم خراسانى در كتاب «منتخب التواریخ‏» همین موضوع‏را نقل كرده است و مجددهاى مذهب شیعه را قرن به قرن ذكر مى‏كند. او هم‏هر چه نگاه مى‏كند مى‏بیند جور در نمى‏آید براى اینكه افرادى بوده‏اند كه واقعامى‏توان اسمشان را مجدد گذاشت از بس كه خدمت كرده‏اند ولى اتفاقا درسر صد سال نبوده‏اند مثل شیخ طوسى. (شاید عالمى پیدا نشود كه به‏اندازه او به شیعه خدمت كرده باشد ولى گناه او این بوده كه در بین دو صدساله قرار گرفته است و نمى‏شود او را مجدد حساب كرد.) اما عالم دیگرى راكه در درجه بسیار پائینترى است، مجدد حساب كرده‏اند. حاج ملا هاشم‏مثل علماى تسنن گفته است علما حسابشان جدا است‏سلاطین هم‏حسابشان جدا است. مجددها در میان خلفا و سلاطین كیانند؟ تا آنجا كه‏شیعه پادشاه نداشته است، از سنیها گرفته‏اند عمر بن عبدالعزیز و مامون و...از آنجا كه خود شیعه پادشاه داشته است آمده‏اند سراغ پادشاهان شیعه:عضدالدوله دیلمى و... كم‏كم رسیدند به نادرشاه. این مردى كه از كله‏هامناره‏ها مى‏ساخت، شده است مجدد مذهب شیعه! بعد مى‏گوید نادرشاه‏اهمیتش این بود كه سپهسالار خوبى بوده است، یك قلدر بزن بهادر خوبى‏بوده است. تا روزى كه متوجه دشمنان ایران بود خوب كار كرد دشمنان ایران‏را بیرون كرد، هندوستان را فتح كرد، ولى بعد دیگر كارش خونریزى بود، هى‏آدم كشت تا آنجا كه بعضى معتقدند این مرد در آخر عمرش دیوانه شد. این‏مرد دیوانه مى‏آید مى‏شود مجدد مذهب شیعه! ببینید كار ما به كجا رسیده‏است؟! ببینید مالیات گرفتنش چگونه بوده است؟ اصطلاحاتى خودش‏وضع كرده بود مثلا مى‏گفت من از فلان جا یك الف مى‏خواهم. دیگر یك‏ذره حساب در كارش نبود كه این الف كه مى‏گوید مساوى مثلا یك كرورتومان است‏یا الف كله آدم؟! مثلا مى‏گفت من از ورامین یك الف‏مى‏خواهم. آخر این ورامین اینقدر ثروت دارد یا ندارد؟! دوره‏اى از چندساله آخر عمر نادر كه به داخل ایران پرداخته بود، اسف‏آورتر وجود ندارد. توجه داشته باشید كه گاهى در این حرفها ریشه‏هائى از مذهبهاى دیگر وجوددارد. اهل مذهبهاى دیگر آمده‏اند معتقدات خودشان را داخل كرده‏اند. این‏فكر كه در هر هزار سال یكبار یك مجدد دین مى‏آید، مربوط به قبل از اسلام‏است. این حرف مال اسلام نیست. باباطاهر مى‏گوید: به هر الفى الف قدى برآید الف قدم كه در الف آمدستم یك فكر در ایران قدیم بوده و مال زردشتیهااست كه هر هزار سال یكبار، مصلحى آید. یك وقت در كتاب زردشتیهاخواندم كه «هوشیدر» لقب آن كسى است كه باید راس هر هزار سال بیاید درایران یك احیائى بكند. در هزاره فردوسى، ملك الشعراء بهار قصیده گفته‏است، مى‏گوید: «این هزاره تو حسنش هوشدر است‏». فردى است كه افكارزردشتى‏گرى را خیلى در ایران رایج كرده است و به قول مرحوم قزوینى باعرب و هر چه كه از ناحیه عرب باشد یعنى اسلام دشمن است. در كتابى كه‏او راجع به زردشتى‏گرى نوشته و دو جلد است، آنجا كه شرح حال یعقوب‏لیث صفارى را ذكر مى‏كند، او را یكى از آن [اشخاصى]كه هزاره را به وجودآورده است، توصیف مى‏كند. بنابر این آن سخن از حرفهاى دروغى است كه‏با روح اسلام جور در نمى‏آید و از ناحیه دیگران آمده است. الان یادم افتادكتاب «فراید» ابوالفضل گلپایگانى مبلغ زبردست بهائیها را مطالعه مى‏كردم،دیدم در آنجا حدیثى را نقل مى‏كند از جلد سیزدهم بحار كه پیغمبر اكرم‏فرمود: «ان صلحت امتی فلها یوم و ان فسدت فلها نصف یوم‏» یعنى اگر امت‏من صالح باشند یك روز مهلت دارند و اگر فاسق باشند نیمروز مهلت دارند.بعد مى‏گوید روزى كه پیغمبر بیان كرده همانست كه در قرآنست:«و ان یوما عند ربك كالف سنة مما تعدون‏» (5) یك روز در نزد پروردگار تو مساوى با هزار سال است. پس اینكه پیغمبرفرمود اگر امت من صالح باشند یك روز مهلت دارند و اگر فاسق باشندنیمروز یعنى اگر صالح باشند هزار سال باقى خواهند بود واگر فاسق باشند پانصد سال. این ابوالفضل گلپایگانى كه از آن شیادهاى‏درجه اول است، بعد مى‏گوید این حدیث پیغمبر راست است، چرا؟ براى‏اینكه این امت كه فاسق شد، صالح بود و هزار سال هم بیشتر عمر نكرد زیراتا سنه 260 كه سال رحلت‏حضرت امام حسن عسكرى است، دوره نزول‏وحى است چون ائمه هم همان وحى را بیان مى‏كردند این دوره، به اصطلاح‏همان دوره انبساط اسلام است. از زمان وفات امام حسن عسكرى باید گفت‏كه عمر امت‏شروع مى‏شود، همان سال، سال تولد امت است. از زمان وفات‏امام حسن عسكرى كه آغاز عمر امت است، از 260 كه هزار سال بگذردچقدر مى‏شود؟ مى‏شود 1260 سال ظهور «باب‏». پس پیغمبر فرمود كه اگرامت من صالح باشد هزار سال عمر مى‏كند یعنى بعد از هزار سال كس‏دیگرى دینى مى‏آورده دین مرا منسوخ مى‏كند، و اگر فاسق باشد 500 سال. براى اینكه این حدیث را پیدا كنم اول خودم «بحار» را گشتم، پیدا نكردم.دیدم آقا میرزا ابوطالب دو سه ورق درباره این حدیث توجیه مى‏كند و مى‏خواهدبه گلپایگانى جواب بدهد. باور كرده كه چنین حدیثى وجود دارد.چون در كتاب گلپایگانى دیده، باور نكرده كه این را گلپایگانى از خودش‏جعل كرده باشد. من هر چه گشتم دیدم چنین چیزى پیدا نمى‏شود. یك‏چیزى دیدم در «بحار» از كعب الاحبار نه از پیغمبر، آنهم به یك عبارت‏دیگر كه در زمان مهدى (ع)، در زمان رجعت، افراد مردم اگر آدمهاى خوبى‏باشند هر كدام هزار سال عمر مى‏كنند و اگر آدمهاى بدى باشند پانصد سال.این حدیث را كعب الاحبار گفته و درباره آدمها هم‏گفته است. ابوالفضل گلپایگانى گفته این را پیغمبر گفته است نه كعب الاحبار.از بس این موضوع عجیب بود من به آقاى دكتر توانا كه اطلاعات زیادى‏درباره بهائیها دارند تلفن كردم گفتم یك چنین جریانى است، این كتاب‏ابوالفضل گلپایگانى اینطور مى‏گوید، و كتاب میرزا ابوطالب اینطور مى‏گوید،شما در این زمینه مطالعه دارید، من هر چه در «بحار» گشتم هیچ پیدا نكردم‏به جز همین حدیث. گفت راست مى‏گوئید جز این حدیث كعب الاحبارتمام از مجعولات است. اینها مى‏رساند كه مسامحه‏كارى در كار دین چقدربد است. آن حرف ابوهریره كه در سنن ابى‏داود آمده چه غوغائى در اهل‏تسنن ایجاد كرده، بعد علماى شیعه آن را در كتابهاى خودشان ذكر كردند وبرایش حساب باز كردند و كشیدند به آنجا كه نادر یكى از مجددین مذهب‏شد. اینجا یك شیادى به نام ابوالفضل گلپایگانى شیادى مى‏كند و عالمى‏مثل آقا میرزا ابوطالب باورش مى‏شود كه چنین چیزى وجود دارد نمى‏رود«بحار» را نگاه بكند ببیند در آن هست‏یا نیست. بعد صدها نفر دیگر مى‏آیندكتاب میرزا ابوطالب را مى‏خوانند و این حدیث را قبول مى‏كنند. در دین‏اسلام مصلح هست، ولى به این صورت كه یك اصلاح كلى داریم كه به‏عقیده ما شیعیان مال حضرت حجت است كه مصلح جهانى است. این‏اصلاح، جهانى و عمومى است و ربطى به بحث ما ندارد. و یك اصلاح‏خصوصى است كه مبارزه كردن با بدعتهاى بالخصوصى است. این وظیفه‏همه مردم است و در همه قرنها هم افراد مصلح (به معنى مذكور) پیدامى‏شوند. خداهم شرط نكرده [كه ظهور این افراد] هر 100 سال به 100 سال باشد یادویست‏سال به دویست‏سال یا پانصد سال به پانصد سال یا هزار سال به‏هزار سال. هیچ كدام از اینها نیست. در مورد ادیان دیگر پیغمبرى باید مى‏آمدتا دین سابق احیا بشود و این امر جز از راه نبوت امكان نداشت. ولى براى‏احیاى اسلام علاوه بر اصلاحات جزئى، یك اصلاح كلى هم توسط وصى‏پیغمبر صورت مى‏گیرد. این هم یك فصل راجع به خاتمیت.

پى‏نوشتها

1- سوره احزاب، آیه 40 2- سوره انفال، آیه 35 3- سوره آل عمران آیه 67. 4- سوره شورى، آیه 13 5- سوره حج، آیه 47

خاتمیّت پیامبر اسلام

اسلام كاملترین و آخرین دین الهی و پیامبر آن آخرین رسول الهی است و بعد از پیامبر اسلام پیامبر دیگری نخواهد آمد. همه مسلمانان بر این عقیده اجماع و اتفاق نظر دارند و تا به حال هیچ مسلمانی منكر این عقیده نبوده است. علاوه بر اتفاق نظر مسلمانان، قرآن و احادیث قطعی اصل خاتمیّت پیامبر اسلام را اثبات می‏كند.

قرآن می‏فرماید: ما كان محمد ابااحد من رجالكم ولكن رسول اللّه و خاتم النبییّن و كان اللّه بكل شیء علیماً (1)محمد (ص) پدر هیچ یك از مردان شما نیست ولی فرستاده خدا و خاتم پیامبران است و خدا همواره بر همه چیزی داناست.

خاتم (به فتح تا، یا به كسر تا) دلالت بر این می‏كند كه با نبوت مهر خورده و این مهر شكسته نخواهد شد و پیامبر دیگری با شریعتی جدید نخواهد آمد. چنان كه موارد استعمال واژه‏های هم خانواده خاتم همچون «تختم، مختوم، ختام» نیز به همین معناست یعنی مهر كردن و به آخر رسیدن یا پایان یافتن است و به عبارت دیگر: خاتم به معنای چیزی است كه به وسیله آن پایان داده می‏شود و چون خاتم به معنای پایان دادن است پیامبر اسلام، پایان بخش نبوت است و خاتم الانبیاء بودن پیامبر به معنای خاتم المرسلین بودن هست زیرا مرحله رسالت مرحله‏ای فراتر از نبوت است كه با ختم نبوت رسالت نیز خاتمه می‏یابد.

روایات فراوانی نیز از پیامبر و ائمه وارد شده كه بر همین معنا پافشاری می‏كنند و این كه برخی خاتم را به معنای انگشتر و چیزی كه مایه زینت به حساب آورده‏اند به خاطر همین است كه نقش مهره را بر روی انگشتر هایشان می‏كندند و بوسیله آن نامه‏ها را مهر می‏كردند كه این مهر كردن حكایت از پایان نامه داشت. از این رو با دقت در روایات ذیل می‏توان پرده از ابهام این واژه برداشت.

1ـ انس می‏گوید: از رسول خدا(ص) شنیدم، می‏فرمود:انا خاتم الانبیاء و انت یا علی خاتم الاولیاء. و قال امیر المؤمنین(ع):

ختم محمد(ص) الف نبی و انی ختمت الف وصی...»(2) من پایان دهنده پیامبران و تو یا علی پایان بخش اولیاء هستی و امیرالمؤمنین (ع) فرمود: محمد پایان بخش هزار پیامبر و من هزار وصی را پایان بخشیدم.

2ـ پیامبر (ص) فرمود: «انا اول الانبیاء خلقاً و آخرهم بعثاً»(3)؛ من از نظر آفرینش اولین و از حیث بعثت آخرین پیامبرم.

3ـ پیامبر(ص) فرمود: «مثل من در بین پیامبران، مانند مردی است كه خانه‏ای را بنا كرده و آراسته است، مردم برگرد آن بگردند و بگویند: بنایی زیباتر از این نیست جز این كه یك خشت آن خالی است «فانا موضع اللبنة، ختم بی الانبیاء»،(4) و من پركننده جای آن خشت خالی هستم از این رو نبوّت پیامبران به من ختم پذیرفت.

4ـ امام باقر (علیه السلام) فرمود: «ارسل الله تبارك و تعالی محمّداً الی الجنّ و الانس عامّة و كان خاتم الانبیاء و كان من بعده اثنی عشر الاوصیاء».(5)

5 ـ حقتعالی در خطاب به حضرت زكریّا فرمود: «یا زكریّا قد فعلت ذلك بمحمّدٍ ولا نبوّة بعده و هو خاتم الانبیاء» پیامبر اسلام حضرت محمّد (ص) ختم پیامبران و پیامبری بعد از او نیست.

6ـ حضرت موسی بن عمران (ع) نیز همچون سایر پیامبران این حقیقت را بر زبان آورده است كه پیامبر اسلام حضرت محمّد (ص) خاتم پیامبران است «قال رسول الله: و فیما عهد الینا موسی بن عمران (علیه السلام) انّه اذا كان آخر الزّمان یخرج نبیّ یقال له «احمد»(ص) خاتم الانبیاء لا نبیّ بعده، یخرج من صلبه ائمّة ابرار عدد الأسباط»(6) بعد از او پیغمبری نیست و از صلب او دوازده پیشوا به تعداد اسباط بنی اسرائیل خارج می‏شوند.

7ـ پیامبر (ص) همچنان فرمود جبرئیل هنگام ظهر بر من نازل شد و گفت: یا محمّد(ص) خداوند تو را سیّد پیامبران و علیّ را سیّد اوصیاء قرار داد...«محمّد سیّد النبیّین و خاتم المرسلین و جعل فیه النبوة...»(7) محمّد سیّد پیامبران و خاتم رسول است و در او نبوّت را قرار داد.

8 ـ امیرالمؤمنین به كرات در جای جای نهج البلاغه به خاتمیّت حضرت محمّد (ص) تصریح كرده و به طور شفّاف خاطرنشان ساخته است كه محمّد (ص) پایان بخش پیامبران است، مانند:

الف)(رسول اللهّ) فقفّی به الرسل و ختم به الوحی.(8)

ب) (رسول اللّه) «الخاتم لما سبق و الفاتح لما انغلق».(9)

ج) «امین وحیه و خاتم رسله».(10)

9ـ حضرت مسیح (علیه السلام) ـ بنا به نقل انجیل یوحنّا ـ فرمود: «انّی سائل ربّی ان یبعث الیكم «فارقلیط» آخر یكون معكم الی الابد و هو یعلّمكم كلّ شی‏ءٍ»(11) من از پروردگارم خواستم برای شما «فارقلیط» دیگری (یعنی حضرت محمّد(ص) را مبعوث فرماید كه تا ابد با شما باشد و هر چیز را به شما بیاموزد.

10ـ امام محمّد باقر (علیه السلام) در تفسیر آیه «ما كان محمّدٌ ابا احدٍ من رجالكم ولكن رسول اللّه و خاتم النّبییّن» می‏فرماید: خاتم النّبییّن یعنی پیامبری بعد از حضرت محمّد(ص) نخواهد بود «یعنی لا نبیّ بعد محمّد».(12)

پرسش هایی درباره خاتمیت

از دیرباز پیرامون مسأله خاتمیت پرسش هایی مطرح بوده كه امروزه نیز احیاناً در قالب‏های نوینی شكل گرفته و پاره‏ای اشكال‏های جدید نیز بر آن افزوده شده است، در آینده نیز دگر باره در همین شكل و یا در قالب‏های مدرن‏تری به بازار عرضه خواهد شد.

از این رهگذر ما در این نوشته به بعضی از آن‏ها اشاره كرده و به پاسخ گویی خواهیم پرداخت:

الف) آیا با توجّه به سیر تكاملی بشر، چگونه انسان می‏تواند از رهبری آسمانی محروم باشد؟

ب) آیا قوانین عصر نبوّت می‏توانند در این روزگار جوابگو باشند؟

ج) آیا با قطع شدن وحی و نبوّت. باید انسان از ارتباط با جهان غیب محروم بماند؟

د) حجّیت و ولایت دینی از آن پیامبر(ص) است و بابسته شدن دفتر نبوّت به مهر خاتمیّت شخصیّت هیچ كس پشتوانه سخن او نیست، بدین معنا كه خطاب پیامبران نوعاً آمرانه، از موضع بالا و غالباً بدون استدلال است، به قرآن و دیگر كتب آسمانی به ندرت استدلال‏هایی ، مانند: «لو كان فیهما الهة الاّ اللّه لفسدتا»؛(13)یافت می‏شود از این رو شیوه سخن پیامبران این است كه «ما علی الرّسول الاّ البلاغ»(14) كاری جز تبلیغ و ابلاغ پیام الهی بر عهده پیامبر نیست حتّی «قل هاتوا برهانكم»(15) هم كه می‏گویند معطّل برهان آوردن مخالفان نمی‏شوند، پیشاپیش برهانشان را باطل می‏دانند «حجّتهم داحضةٌ عند ربّهم»(16) این نكته ما را به عنصر مقوّم شخصیت حقوقی پیامبر نزدیك می‏كند، این عنصر ولایت است.

ولایت به معنای این است كه شخصیّت فرد سخنگو، حجّت سخن و فرمان او باشد، و این همان چیزی است كه با خاتمیّت مطلقاً ختم شده است. بنابر این وقتی در كلام، دلیل می‏آید، رابطه كلام با شخص و شخصیت گوینده قطع می‏شود، از آن پس ما می‏مانیم و دلیلی كه برای سخن آمده است، اگر دلیل قانع كننده باشد مدّعا را می‏پذیریم و اگر نباشد نمی‏پذیریم، دیگر مهم نیست كه استدلال كننده علی (علیه السلام) باشد یا دیگری، از این پس دلیل پشتوانه سخن است نه گوینده صاحب كرامت آن. 

جهت دریافت فایل خاتمیت و مهدویت لطفا آن را خریداری نمایید

ice cream...
ما را در سایت ice cream دنبال می کنید

برچسب : خاتمیت و مهدویت, خاتمیت, مهدویت, معارف, دانلود خاتمیت و مهدویت ,پروژه دانشجویی, دانلود پژوهش, دانلود تحقیق ,دانلود پروژه ,خاتمیت و ولایت, خاتم الانبیاء, نویسنده : ماهان dddddddars بازدید : 24 تاريخ : دوشنبه 8 آبان 1396 ساعت: 14:33

 زندگی پس از مرگ

فهرست مطالب

 

عنوان

صفحه

حالت روح...................................................................................................................

موفق سؤال و جواب..................................................................................................

مرحله پس از سؤال فرشته ها...................................................................................

اشكال و حل...............................................................................................................

نفخه صور..................................................................................................................

وای بر حال جهنمی ها...............................................................................................

موفق میزان سنجش اعمال.........................................................................................

موقف حساب..............................................................................................................

موقف نامه های عمل..................................................................................................

موقف صراط..............................................................................................................

نكاتی پیرامون عالم بهشت و دوزخ............................................................................

مرحله ظاهر شدن باطنها............................................................................................

 

حالت روح

روح پس از مفارقت از بدن جسمانی و عنصری ، كاملا" به بدن برزخی و قالب مثالی تعلق میگیرد . تفضیل مطلب این كه سنت الهی چنین است كه در جهان خلقت ، بین مراتب لطیف و ثقیل ، حد وسطی قرار داده شده است . این موجود وسطی ، نه از نظر لطافت و نازكی مثل مرتبه اول است و نه در سنگینی و كثافت چون مرتبه آخر . یك رو به بالا دارد و رویی به پایین و آن دو مرحله را به هم مرتبط می سازد . این مقطع وسط را (( برزخ )) می گویند .

جهت روشن شدن موضوع به ذكر دو مثال می پردازیم :

هر درختی را كه مشاهده می كنیم یك مرتبه از مرحله دانه به مرحله درخت بودن نرسیده است . اول ، حبه را می كارند ، رشد می كند و درخت می شود ، شاخ و برگ و گل می دهد و سپس از آن گل ، میوه پدید می آید . بین مرحله حبه و میوه وجود درخت ، فاصله است . لذا می توانیم درخت را برزخ این دو مرحله بدانیم .

مثال دوم : همه كواكب و ستارگان درخشان بالای سر ما دارای نور و شعاع اند . چه خورشید و چه دیگر ستارگان ، این حالت را دارند اما بین زمین و این كرات رابطه مستقیم برقرار نیست . اگر بخواهد علوی با سفلی مرتبط شود تا خیر و نفع ستارگان به زمین برسد باید حد وسط و برزخی وجود داشته باشد كه نور و شعاع ستاره ها است . خورشید ، مستقیما" با ما مرتبط نیست بلكه شعاع آن كه برزخ بین او و زمین است بین این دو ارتباط برقرار می سازد . آری عادت الله و دأب و رسوم خدایی بر این است كه به واسطه این برزخ، مراتب را به هم مرتبط می سازد . بر همین قاعده ، عالم كبیر هم ، ارواح و اجساد دارد . ارواح ، همان جانهای بزرگ و كلی اند . اجسام نیز كره خاك و كوه ها و معادن و دریاها می باشند . بین ارواح كلیه و اجسام عنصری ، فاصله و دوری بسیاری هست . قاعده‌  عقلی و صنع و حكمت الهی اقتضا دارد كه یك عالم متوسطی بین جهان ارواح و موجودات نشئه روحانی و عالم جسمانیت ایجاد شود كه نه در لطافت و نازكی مثل ارواح است و نه در ثقل و سنگینی مثل مادیات می باشد . یك رو به عالم ارواح دارد و جهتی به جهان مادی . این مرحله برزخ كل و مثال اكبر است چنانچه از برای هر چیزی در عالم مثال ، صورتی در عالم مادی وجود دارد . یعنی هر چه این عالم دارد یك معنا و صورتی از آن در جهان اعلی هست ولی پاكیزه تر و لطیف تر . اما فرق آن دو این است كه جسم مادی فنا می شود اما موجود برزخی مثالی باقی است . مثلا" در عالم مادی، جوانی می رود و پیری می آید اما وجود برزخی فلان درخت اصلا" خشك نمی شود و نبات و سبزه و آب آن نابود نمی گردد بلكه آنها باقی به بقاُء الله هستند اما مواد عنصری و اجسام مادی به علت دنیوی بودن و تعلق به دار فنا و زوال ، از بین می روند .

پس در صقع عالم كبیر هم این مبنا رعایت شده است و موجودات برزخی ، رابط بین روح مطلق و جسم مطلق اند. انسان هم به عنوان موجود عالم هستی همین گونه است یعنی روحی دارد و بدنی . این بدن كثیف و مزبله با روح شریف علوی و عالی مقام و دارای شأن « نفخت فیه من روحی» خیلی فاصله دارد . پس چگونه باید این نفس شریف آسمانی و كبوتر عالم قدس را با بدن عنصری و مادی مرتبط كرد ؟ باید بین روح لطیف انسان و بدن مادی او یك بدن دیگری نیز وجود داشته باشد كه لطیف تر از بدن عنصری باشد و آن بدن برزخی یا قالب مثالی است كه از اول تكون و خلقت با ما هست . الان هم كه حیات داریم روح ما علاقه و تعلق اولیه اش به آن بدن برزخی است و به واسطه او با بدن عنصری مرتبط می شود. اما چرا بدن مثالی و واسطه ای مخفی و پنهان است و آنچه دیدنی می باشد مادی است ؟

علتش آن است كه ما دائما" سرگرم به دنیاییم و اشتغالات مفرط داریم .كثرت مشاغل مادی و سرگرمی های عالم طبیعی ، مانع از این است كه انسان به خود برسد و به حقیقت خویش پی برد اما گاهی كه مشغله و گرفتاری كم می شود آن بدن برزخی نمایان می گردد . مثلا" به هنگام خواب ، چون مقداری از عوالم مادی بركناریم آن بدن نمایان می شود . با آن بدن خواب می بینیم ، می رویم و می آییم ، حرف می زنیم . در غیر خواب نیز اگر قادر شویم روح را از اشتغال به بدن مادی منصرف كنیم و به قول ابن سینا باز هم ممكن است روح به بدن مثالی توجه بیشتری كند و حرف بزند و بعضی چیزها را نیز بیان كند اما عملی شدن این كار عمدتا وقتی است كه بدن طبیعی به كلی از كار بیفتد و روح از آن مفارقت كند لذا باید تعلق آن به بدن مثالی قوی تر بشود زیرا الان هم تعلق وجود دارد ولی تعلقی ضعیف . پس اگر روح ابتدا به بدن مثالی تعلق نداشته باشد بعدا" هم نمی تواند به آن تعلق گیرد . این است كه ائمه اطهار _ علیهم السلام _ فرموده اند : ارواح مومنین و شیعیان ما پس از ارتحال و مفارقت از این عالم ، به بدن  مثالی تعلق می گیرد و سپس در غرفه های بهشتی جای می‌گیرند .

امام صادق (ع) در اصول كافی می فرماید : « ان ارواح المومنین فی حجرات فی الجنه یا كلون طعامها و یشربون من شرابها و یقولون ربنا اقم لنا الساعه و انجزلنا ما وعدتنا و الحق آخرنا باولنا»

یعنی : مومنین و پیروان ما پس از مردن ، روحهایشان با آن بدن مثالی در حجره ها و غرفه های بهشت ، منزل می گیرند ، از غذاهای آن بهشت می خورند و از آبهای آن می نوشند و ضمنا" عرض می كنند كه بارالها این كم است و ما بهشت عالم آخرت و نعیم ابدی و دائمی را می خواهیم . بارالها روز قیامت را به پای دار و مارا به محشر و كبرا وارد كن و آنچه را در دنیا به ما وعده دادی به انجام برسان .

دقت كنید كه این بهشت عالم برزخ است ولی مومنین ، آن بهشت اصلی و اخروی را می خواهند . آنجا  چیزهایی دارد كه اینجا نیست . مثلا" در آخرت ، حوریه است ولی شاید در برزخ نباشند . این است كه می گویند : خدایا ما آن بهشت را می خواهیم . خدایا ! عجالتا" به این جایگاه رسیده ایم اما رفقا و دوستان و عقب مانده های قافله را هم به ما برسان . یعنی به همین جایی كه اكنون هستیم آنان را نیز برسان .

در حدیث دیگری آمده است : وقتی مومنی رحلت می كند روحش به حلقه و محفل مومنین كه در بهشت برزخی اند وارد می شود و آنها از وی می پرسند كه رفقا و دوستان دنیوی ما مثلا" فلان كس ، فلان همسایه ، در چه حالیست ؟ اگر او بگوید كه زنده است ، امیدوار می‌شوند كه ان‌شا‌ءالله به سعادت خواهد رسید و به آنها ملحق خواهد شد و اگر بگوید مدتهاست از دنیا رفته ، افسوس و اندوه می خودند كه آه ! سقوط كرده و بدبخت شده است زیرا اگر خوشبخت و سعادتمند بود در محفل ما وارد می شد . معلوم می شود آن بیچاره به جای بدی رفته است .

موقف سوال و جواب

پس از قبض روح و دفن میت ، نوبت به ملكی به نام (( رومان )) كه لقبش (( فتان القبور )) است می رسد . اولین فرشته ای كه بر انسان فرود می آید اوست . در صحیفه سجادیه مباركه دعایی است راجع به سلام ودرود و تحیت به فرشتگان . زیرا ما باید قبل از مردن با آنها آشنایی داشته باشیم كه بعد از مرگ و انتقال به عالم برزخ ، سرو كار انسان با آنان زیاد خواهد بود . حداقل یك سوره قرآن و حمد قرائت كنید و به ایشان هدیه نمایید . بنده خودم یك سوره برای حضرت عزرائیل این ملك مقرب می خوانم و هدیه بر او می كنم . البته او محتاج نیست بلكه این یك راه دوستی و آشنایی و ایجاد محبت و صمیمیت است چرا كه قبلا" باید پیش بینی كرد و راه آشنایی را هموار نمود زیرا زمان ملاقات با آنها خیلی نزدیك خواهد بود . حضرت سجاد ، چون به این مطلب دانا هستند دعایی انشاد كرده اند دایر به سلام و درود بر ملائكه هستی ، مثل حاملین عرش ، جبرائیل و اسرافیل و عزرائیل و میكائیل ، فرشتگان مدبر بر امور موكلین، ابر و باد و باران و زمین . حضرت بر تمام آنها سلام   می فرستند . در آنجا سلام بر (( رومان فتان القبور )) هم دارند . ملك مقربی كه آزمایش كننده و بازرس قبرهاست . این فرشته ، اولین ملكی است كه در قبر بر انسان وارد می شود . وی وقتی بر مسلمان وارد می گردد خیلی خوش رو و زیبا و نورانی است و به او خطاب می كند كه :  آنچه را از اول تكلیف تا مرگ بر جای آوردی از خوب و بد بنویس . انسان می گوید من وسیله نوشتن ندارم و قلم و كاغذ لازم است . به قدرت الهی و فرمان آن فرشته ، وسایل نگارش مهیا می شود و به توجه و قدرت آن ملك ، اعمال گذشته سالیان عمر انسان به یادش می آید و همه را از صغیر و كبیر خواهد نوشت و چون نگارش پایان یافت آن وقت این صحیفه یا لوح را حلقه كرده و به گردن انسان می اندازند . (( و كل انسان الزمناه و طائره علی عنقه و نخرج له یوم القیامه كتابا" یلقاه منشورا" . ))

این صحیفه ، همچنان پیچیده برگردن وی تا روز رستاخیز می ماند . روز قیامت كه فرا رسید، باز شده و جلو چشم انسان قرار می گیرد . البته این فرشته ، مأمور عذاب نیست و فقط همین كار مذكور را به جا می آورد . پس از خروج این ملك ، دو فرشته دیگر به نامهای (( نكیر)) و((منكر)) یا ((بشیر)) و ((مبشر)) وارد می شوند . نكیر و منكر با قیافه ای قبیح و ترسناك بر بدكاران و گناهكاران نازل می شوند و بشیر و مبشر با چهره ای زیبا و خوش بر مومنین و دارندگان عمل صالح وارد می گردند و انیس و مونس میت می شوند . این دو ملك ، حسب مورد رو به میت كرده و می پرسند : ((من ربك )) خدای تو كیست ؟ كه را می پرستیدی ؟ آیا می تواند بگوید من معرفت الله پیدا نكرده ام ؟ اگر بگوید پروردگار من كسی است كه پدر و مادرم آن را می پرستیدند ، قبول نمی كنند . اگر بگوید خدایی را كه در آسمانهاست می پرستیدم ؛ اشتباه است . زیرا خدا كه تنها در آسمان نیست بلكه در همه جا وجود دارد . باید بگوید : (( خدا و رب من آن خدایی است كه جلالش ، جلیل و مقامش ، منیع است . مجد و عظمت كبریایی اش تمام عالم هستی را فرا گرفته ؛ آن پروردگاری است كه دست فكرو عقل بشر به این آسانی ها به جلال ربوبیتش و عظمت و مجد كبریایی وی نمی رسد .)) آری تا اندازه ای این پاسخ پذیرفته می شود .سئوال دوم : ((من نبیك )) است .

پیامبر تو كه بود؟ راهنمای تو كیست ؟ وای بر كسی كه بگوید راهنمای من فلان فرنگی بود !چون آنها هر چیز را قبول نمی كنند و باید پاسخ درست بگوید. كسی كه راهنمای او فلان كس بوده و به دستورات او عمل كرده و خدا را فراموش نموده و راهنمای خود را گم كرد ، قهرا" بر زبانش نام آن شخص جاری می شود . اما شما بحمدالله و المنه می گویید : ((محمد رسول الله )) اگر چنین گفتید از مرحله ، سالم جسته اید . اما هیهات كه این دو ملك با عظمت ، باعث گمشدن دست و پای انسان می شوند . آگاه باشید كه اینها مباحث قطعی و ضروری دین است و باید از حالا خودتان را برای پاسخ دادن به آن آماده كنید و گرنه بدبخت و نگون سار می شویم . سئوال سوم : (( ماكتابك )) است .

آن نامه و كتاب و دفتری كه دستورالعمل تو بود و بر مبنای آن عمل می كردی چیست ؟ كتاب آسمانی ات كدام است ؟ از چه دستوری تبعیت می كردی ؟ از قوانین و احكام كتاب خدا پیروی می نمودی ؟ یا از قانون عدلیه _ لعنت الله علیه _ یا از قانون اصلاحات ارضی كه مالكیت را از بین می برند و املاك مردم را غصب می كنند و یك كتاب فقه اسلامی یعنی (( مزارعه )) را معطل می كنند ؟ از این قوانین لعنتی پیروی و متابعت می كردی یا از احكام قران و كتاب خدا ؟ وای بر حال آن كسانی كه در مقابل قانون كامل الهی ، قانون وضع كردند این ها جواب خدا را چگونه خواهند داد ؟ اكنون در برابر این دو فرشته بزرگوار چه عذر و بهانه ای خواهند آورد ؟ بدانید كه قانون گذاری تنها از شئون الهی است. حتی پیامبر اكرم (ص) با آن همه علم و عظمت هم نمی تواند برای مردم از خودش قانون وضع كند . آن كسانی كه قانون غیر الهی جعل می كنند و به شئون الهی دست اندازی می نمایند فردای رستاخیز ، بدترین مردم در پیشگاه خدایی خواهند بود و مسلما" دچار عذاب سخت و دردناك اخروی می گردند كه ای وای بر شما ! قانون الهی را ملعبه كردید و آنرا شوخی پنداشتید ؟! اما امثال شما همگی خواهند گفت : (( القرآن كتابی )) دستور من و نظامنامه دین و دنیایم قرآن مبارك بود . این پاسخ خوبی است كه در برابر سوال آن دو ملك مقرب داده می شود . این است كه گفته اند در حیات خود ، دعای عدیله را بخوانید یعنی مشق دین كنید ، عقیده خود را راسخ و محكم سازید و به احكام الهی عمل نمایید تا فردا بتوانید پاسخ درست و مناسب بدهید .

سئوال بعدی درباره ولایت ائمه طاهرین ( ع) است . از این بزرگواران ، یكان یكان سئوال می كنند . باید تمام امامان طاهر را یك به یك نام برد و بازگو كرد . از قبله و كعبه معظمه هم می پرسند . اگر بازماند و زبانش لكنت پیدا كرد و پاسخ موافق و مطلوب نداد می‌گویند: ندانستی ! در این مدت عمر طولانی ، هدایت نشدی ! لذا عمود آتشین را بلند می كنند و چنان بر سرش می كوبند كه قبر مملو از آتش می گردد . بدن نیز با آن حس ضعیف و نیم روحی كه به او تعلق گرفته این تالمات را درك می كند . اما اگر به همه پرسش ها پاسخ درست و مناسب داد روزنه ای از قبر به عالم برزخ باز می شود كه دارای نسیمی ملایم و روح افزا است . بویی خوش و معطر و هوایی لطیف از آن جهان داخل قبر می گردد . آن وقت آن دو فرشته به هنگام خداحافظی و خروج از قبر به وی می گویند : (( نم نوم العروس )) همان گونه كه عروس با شوق و شعف و كمال راحتی و آسایش می خوابد تو نیز تا روز رستاخیز همان گونه بخواب !

مرحله پس از سئوال فرشته ها

پس از سئوالات و رفتن آن دو فرشته ، انسان دارای وضعیت برزخی  می شود یعنی یا در عذاب عالم برزخ واقع می گردد یا در نعمت و رفاهیت و راحتی آن . زیرا طبق احادیث ، راه و روزنه ای از قبر به عالم برزخ برای او باز می گردد كه اگر سعید است رو به عالم برزخ بوده و اگر تباهكار است به دوزخ برزخی متصل می شود كه آتش آن به این زودی ها خاموش شدنی نیست . در حدیث است: ((القبر روضه من ریاض الجنه او حفره من حفراه النیران)) جایگاه قبر ، یا بوستانی از بوستانهای بهشت است یا گودالی از گودالهای دوزخ ! بار خدایا ! به حق مقربان درگاهت ، محمد و آل او _ صلوات الله علیهم اجمعین _ این سفر پر خطر مرگ را بر همه آسان و مبارك فرما !

 

اشكال و حل :

ممكن است كسی سئوال كند میت كه روح ندارد تا بخواهد جواب دهد . آیا با این دهان و زبان و كلمه حرف می زند یا طور دیگری است ؟ قبلا" هم ذكر شد كه چون روح از بدن مفارقت كند خیلی قوی و نیرومند می شود . ضعف روح و ناتوانی آن در حال حیات بخاطر این است كه ما گرفتار و سرگرم علایق و دلبستگی های این جهان مادی می باشیم . هر كه از اوضاع دنیوی خبر داشته باشد می داند كه این روح تنها ، چقدر گرفتاری و سرگرمی در میانه منزلش دارد تا چه رسد به گرفتاری و ناملایمات خارج از محیط آن . این مسایل ، روح را از قدرت اولیه خارج می كند . لذا وقتی روح از دنیا رحلت كرد علاقه ها و گرفتاریها از بین می رود و زنجیرها از پای او باز می شود. روح ، آسوده و فارغ البال می شود لذا قدرت اولیه خود را دریافته و نیرومند می گردد. قبلا" ذكر شد كه سه چیز همراه روح است : قوه عقلانیه و ادراكات عقلی ؛ قوه خیال ؛ قوه عملیه .

وقتی آدمی از این عالم ، رحلت می كند ، علوم و معارف الهی ، صدها بلكه هزار بار ، بالا می رود . همان قوه عقلیه كه با آن خدا را شناخته ، وحی آسمانی را فهمیده بود و مراتب نبوت و معاد را درك كرده بود با روح ، همراه است و بعد از مرگ ، هزار درجه بالاتر می رود ، اما قوه دوم كه خیال باشد نیز همراه روح است . روح چون مدتهای زیادی در دنیا با بدن محشور بوده است گاهی از اوقات به این فكر می افتد كه من سالیانی طولانی با بدن بودم و چون روح  بسیار قوی است همین كه خیال می كند و به فكر بدن می افتد ، جسد یك حیات و حس مختصری پیدا می كند و این نكته ، سری از رموز حق است . ائمه اطهار _ علیهم السلام _ برای ساده كردن موضوع و این كه قوه شنوندگان آن قدر بالا نبوده تا اسرار غامض را بفهمند ناچار بوده اند مطالب را ساده تر بیان نمایند لذا فرموده اند : روح تا نصف بدن تعلق می گیرد . اما منظور این نیست كه روح مثلا" تا زانو می آید ! بلكه این نوعی رمز و اشاره است و كنایه از این می باشد كه به واسطه توجه روح به جسد ، یك جنبش و حیات ضعیفی در بدن پیدا می شود و آن زمان ، حرف زدن و مكالمه هم صورت می گیرد . اما صحبت كردن وی با این دهان فعلی نیست . این كه مكررا" در قدیم گروهی از مردم نادان و عوام كه اطلاعات علمی ندارند مدعی شده اند ما دهان میت را از آرد پر كردیم و چند روز دیگر رفتیم و در قبر مشاهده كردیم كه دهان وی تكان نخورده و ثابت بوده است چیزی جز نادانی نیست . زیرا از نظر علمی ما سه نوع حرف زدن داریم . 

1- نطق اول: نطقی است كه سر و صدا ندارد اما دارای اثر و نشان می باشد. مثل این كه مسجد ما فریاد می زند كه من را بنا و معمار ساخته و آنها استادان فن و خبره در معماری بوده اند ،هندسه و مهندسی می دانسته اند. این مطالب را ما از بنای مسجد درك می كنیم لذا حرفی بی سر و صدا است و آن را نطق صامت می نامند.

2- قسم دوم: حرف زدن وتكلم معمولی است بدن صورت كه از ریه ، نفس بیرون می آید و به طرف دهان می رود و به مقاطع حروف، مثل مخرج الف ، ب ، ج تا آخر بر می خورد و حروف بیست و هشتگانه ، تعین پیدا می كند.این تكلم راهمه در حال حیات و زندگی خود دارند مگر این كه كسی لال باشد .

1-    3- نطق سوم: برای درك بهتر نطق سوم باید چند مثال ذكر كنیم.

ابوذر غفاری _ رضوان الله علیه _ در بیابان چوپانی و گله داری می كرد. روزی گوسفندان را برای چرا به صحرا برده بود كه گرگی به گله او حمله كرد. وی چوبی را انداخت اما گرگ فرار نكرد و بار دوم و سوم هم حمله كرد . ابوذر گفت : سبحان الله ! چه گرگ بی شرم و حیایی هستی كه دست نمی كشی و باز حمله می كنی . تا ابوذر این حرفها را زد ، گرگ به قدرت خدا به زبان آمد و به لسان عربی گفت : ((من بی شرم ترم یا مردمان مكه و حجاز ؟ پیامبر آخر الزمان به رسالت متعوث شده و مردم را دعوت به توحید و خداپرستی می كند اما آنها ایمان نمی آورند !))

ابوذر پس از شنیدن این سخنان گرگ گفت : (( یا عجبا ذئب یكلمنی )) عجب گرگی است ، با من حرف می زند ّّ! لذا گوسفندان را در گوشه ای رها كرد و به مكه معظمه مشرف شد و در لحظه اول ، شرفیاب محضر مبارك حضرت رسول الله (ص) گردید و ایمان آورد . حضرت (ص) به وی فرمودند : ای اباذر ! آیا گرگی تو را راهنمایی كرد تا نزد ما بیایی و ایمان آوری ؟ ابوذر عرض كرد : بله یا رسول الله ! این قضیه را هم شیعه و هم سنی نقل كرده اند .

داستان دوم این است كه عربی از اعراب سرسخت و لجوج یكی از طوایف حجاز ، بخاطر عداواتی كه با پیامبر اكرم داشت شمشیری به كمر بست و از مكه حركت كرد تا به مدینه برود و پیامبر (ص) را به قتل برساند . در بین راه به یك سوسمار چاق وفربه كه لقمه لذیذ و مطبوع اعراب بود برخورد لذا او را صید كرد و در توبره انداخت تا وقتی به منزل رسید او را طبخ كند و بخورد . پس از طی مسافتی دراز ، به مدینه رسید و سراغ حضرت را گرفت و موقعی بر پیامبر وارد شد كه حضرت با جمعی از اصحاب خود نشسته بودند . عرب گفت : كدام یك از شما محمد است ؟ اصحاب ، حضرت را نشان دادند ، عرب گفت : ای محمد ! من با تو بسیار دشمنم ! و در واقع قصد داشت كه آقا (ص) حالت غضب پیدا كند و شمشیر بكشد . اما حضرت فرمودند : ای برادر عرب ! اكنون از راه آمده ای و خسته ای ؛ فردی بنشین و نفس تازه كن تا آرام شوی ! اگر خواستی ایمان بیاور ! عرب عرض كرد : محال و ممتنع است كه من ایمان بیاورم مگر این سوسمار در توبره به رسالت تو شهادت دهد ! و چون این حیوان چنین كاری را نمی تواند انجام دهد من نیز ایمان نخواهم آورد . حضرت فرمودند : بسیار خوب !

سوسمار این حیوان وحشی از كیسه بیرون آمد ولی به احترام پیامبر (ص) فرار نكرد و ایستاد . حضرت فرمود : ای سوسمار ! آیا من پیغمبر خدا هستم یا نه ؟ سوسمار به لسان عربی فصیح گفت: یا رسول الله ! تو پیغمبر خدایی و از طرف وی به رسالت مبعوث شده ای تا مردم را هدایت كنی . عرب كه این منظره شگفت را مشاهده كرد اسلام آورد . سپس پیامبر فرمودند كه این برادر عرب از راه دراز آمده و گرسنه است ؛ یك نفر او را میهمان كند . سلمان _ ره _ برخاست و گفت من او را به خانه می برم . لذا وی را به خانه كرم یعنی منزل فاطمه زهرا _ سلام الله علیها _ آورد و آن خاتون معظمه ، عرب را سیر كرد و راه انداخت كه البته قضایای مفصلی دارد .

قضیه سوم كه یكی از معجزات پیامبر اكرم (ص) است و شیعه و سنی نیز او را نقل كرده اند این است كه حضرت ، یك مشت سنگ ریزه در دست مبارك گرفته و به آن توجه فرمودند و از سنگ ریزه ها صدای (( لا اله الا الله ، محمد رسول الله )) بلند شد و همگی حضار شنیدند .

در داستان چهارم ، عبدالله بن مسعود نقل می كند كه خدمت حضرت رسول (ص) بودیم و از كنار كوهی می گذشتیم كه دیدیم سنگ ها و كلوخ ها و همه اشیاء ، یك صدا می گفتند : ((السلام علیك یا رسول الله ))و ما آن را می شنیدیم . حال با این تفاصیل كه ذكر شد این نطق سوم از كجاست ؟

 این كار، دهان و گلو و زبان و ریه لازم ندارد . این موضوع در اعماق هویت و باطن وجود اشیاء نهفته است اما با نامحرمان خاموشند . ما محرم نیستیم تا برای ما ظهور و بروز كنند مگر پیامبر یا اولیای خدا توجه نمایند . این صدای باطنی ملكوتی كه در اعماق وجود همه اشیاء هست باید ظهور پیدا كند و از مقام غیب به مرحله شهود برسد تا ما نیز آن را استماع كنیم .

خلاصه این نطق  و بیان ، نطقی است كه در كمون همه ممكنات جهان نهفته است و برای ما مخفی و ناپیداست لذا برای بروز و ظهورش باید قدرتی از ولایت كلیه توجه كند و آن را آشكار سازد .

((ان من شیئی الا یسبح بحمده ولكن لاتفقهون تسبیحهم .))

تمام ذرات جهان هستی ، تسبیح و حمد خدا را می كنند اما شما آن را نمی شنوید . آری در قبر نیز ، میت با دهان خود حرف نمی زند بلكه آن فرشته پرسشگر به قدری نیرومند و عالی مقام است كه به توجه او آن نطق نوع سوم كه در كمون و باطن وجود انسان نهفته است ظاهر می شود و صدا ایجاد می گردد اما نه از راه دهان و زبان تا تكان بخورد و آرد گندم آن نادانها بیرون بریزد . بله سنگریزه هم كه تسبیح می كرد و گرگ نیز كه تكلم كرد از قسم سوم نطق و كلام بوده است . اما این ها نكاتی است كه به سادگی به دست نمی آید بلكه باید زحمت ها برد تا به عمق جانش رسید . پس دانستیم كه غیر نطق ظاهری ، یك نطق باطنی هم در اعماق وجود ما هست كه اختصاص به آدم خوب یا بد هم ندارد بلكه درون همه هست . در ناسخ التواریخ ضمن حالات مولا الموحدین حضرت امیرالمومنین علی (ع) آمده است پس از این كه این ملجم ملعون ازل و ابد را قصاص كردند و به درك واصل شد و استخوانهای منحوس و پلید آن ناپاك را در گودالی ریختند تا چند روز از بدن وی صدای ناله و زاری بلند بود. مسلماً مرده او زبان نطق نداشت بلكه از خود استخوانها صدای ناله و زاری و اظهار شقاوت و بدبختی برخاسته بود. قابل ذكر است كه تمام براهین ما بر جواب گویی در عالم قبر ، منحصر به موارد فوق نیست بلكه هدف از ذكر این چند نكته ، ایجاد مبنای اعتقادی در قلب خواننده است چرا كه مسلمان باید در عقیده خود راسخ و محكم بوده و ایمانش بر اساس مستحكم بنا شده باشد .

به هر حال وقتی فرشتگان سئوال كننده ، كارشان تمام شد به جایگاه خود باز می گردند اما روح از دور یك میل و توجهی به جسدش دارد مانند كسی كه اگر در خانه ای مدت ها مسكن داشته باشد و بعدا" آن منزل خراب شود هر گاه از آن محل عبور كند توجهی به آن محل می نماید چرا كه سالها در آن خانه سكنی داشته است . روح هم با این جسد افسرده ، همین حال را دارد زیرا روزی بدن او بوده است و سالها با وی زندگی و عبادت یا نعوذبالله، گناه و معصیت كرده است اما این خانه ویران اكنون قابل سكونت و نشستن نیست لكن روح ، هنوز به وی علاقه و توجه دارد . البته كار روح ، تنها این نیست و فقط به طور ضمنی به این امر مشغول است بلكه كار روح اكنون این است كه با قالب مثالی و بدن برزخی به دریاها و اعماق و عوالم عجیب دنیای برزخ وارد شود و امور و اوضاع شگفت انگیز آن را مشاهده نماید . هم بهشت عالم برزخ دارای نقشه ای خاص است و هم جهنمش جغرافیای ویژه ای دارد .

نقل است كه حصرت عیسی روح الله _ علی نبینا و آله و علیه السلام _ روزی با حواریون خود از كنار آبادیی عبور می كردند كه مشاهده نمودند همه اهل آن حتی حیوانات هم مرده اند . حضرت به مدد نور نبوت فهمید كه این امر ، موضوعی عادی نیست بلكه باید قضیه ای در پشت این مسئله وجود داشته باشد وگرنه باید عده ای دیگران را دفن می كردند . حواریون عرض كردند : یا روح الله ! خوب است یكی از این افراد را زنده كنی تا شرح واقعه را از وی بپرسیم. حضرت ابتدا دو ركعت نماز گزاردند ( چون پیامبران وقتی می خواستند دعا كنند اول ، دو ركعت نماز می گذاردند )  بعد بالای بلندیی رفته و به بدنهای مرده خطاب كردند كه ای جانهای برون آمده از بدن ها ! ای ابدان پوسیده ! یك نفر از شما زنده شود و با من سخن بگوید. در پاسخ به درخواست این پیامبر عظیم الشأن كه با نفس عیسوی خود ، مرده را زنده می كرد یكی از اموات ، لبیك گفت و برخاست و عرض كرد : بله یا روح الله ! چه فرمایشی دارید؟ حضرت از چگونگی واقعه مزبور سئوال كردند كه وی پاسخ داد : ای روح خدا ! ما در شب ، آسوده غنوده بودیم ولی صبح خود را در جهنم عالم برزخ یافتیم.

فرمودند : بگو ببینم آن جایی كه هستید چگونه جایی است ؟ عرض كرد : دارای كوههای سرخ شده از آتش است و ما میان این كوه ها زندانی هستیم . سئوال كردند : چراغ از میان این همه جمعیت انبوه ، تنها تو برخاستی و به سخن درآمدی ؟

عرض كرد : من در میان این جمعیت زندگی می كردم اما كارهای زشت آنها را انجام نمی دادم ولی مرا با ابرو و پلكهای چشم به آن كوه ها آویزان كرده اند اما نمی سوزم و اكنون نمی دانم آیا نجات پیدا می كنم یا این كه از این حالت معلق رها شده  به آتش می افتم؟

عیسی (ع) فرمودند : برگرد به جای اولت . سپس روی به حواریون كردند و اظهار داشتند : ای اصحاب من ! آیا خوردن ملح الجریش و نان جو با خورش نمك درشت و سكونت در مزبله ها و خرابه ها بهتر است یا وقوع در این گرفتاری ها و عذاب های دردناك ؟! یعنی بدانید دنیا پرستی و معاصی ، سرنوشتی بهتر از این ندارد . 

جهت دریافت فایل زندگی پس از مرگ لطفا آن را خریداری نمایید

ice cream...
ما را در سایت ice cream دنبال می کنید

برچسب : زندگی پس از مرگ زندگی ,پس از مرگ, مرگ, دانلود زندگی, پس از مرگ ,معارف الهیات, روح میزان, سنجش اعمال ,نفخه صور ,موقف حساب, مرحله ظاهر شدن, باطنها ,پروژه دانشجویی, موقف نامه های عمل, دانلود پژوهش, دانلود تحقیق ,دانلود پروژه, نویسنده : ماهان dddddddars بازدید : 20 تاريخ : دوشنبه 8 آبان 1396 ساعت: 14:18